هفته پیش آرینا باید آزمایش خون میداد. خیلی ناراحت بود و میگفت من آزمایش دوست ندارم. من خیلی احساس بدی داشتم و برای رفع غصه آرینا دنبال راه حل میگشتم. تا اینکه یه راهی به ذهنم رسید. صداش کردم و گفتم دیشب موقع خواب فرشته مهربون اومد پیشم و گفت روزی که آرینا میخواد بره آزمایش من یه عروسک قشنگ براش هدیه میارم و تو صندوق عقب ماشین میذارم. چشمای آرینا برق زد و گفت واقعا؟ گفتم بله. آخر شب عروسکی رو خریده بودم کادو کردم و گذاشتم تو صندوق عقب. صبح زود تا آرینا رو صدا کردم که باید بریم با خوشحالی بیدار شد و لباس پوشید. تو آسانسور همش با من و باباییش راجب هدیه فرشته مهربون صحب...